خلاصه داستان :
وقت برملا شدن رازهای مخوف در سینه اخگر است. رازهایی که در خواب همتا هم نمی آیند… کاوه برای رفتار اشتباهش مجبور می شود در جمع از کتی عذر خواهی کند و سیروان متوجه می شود که همتا عاشق کاوه است.
نظرات کاربران
افزودن نظر جدید