این فیلم داستان شکوفه و پیمان زوج جوانی است که برای دستیابی به رویاهایشان مرتکب دزدی می شوند و به بندر انزلی می گریزند تا به ملاقات شخصی بروند غافل از اینکه طمعشان پرخطر است، آنها در مرداب گرفتار می شوند.
حسن عصبی ست. مدتی زیادی ست موفق به ساختن فیلم نشده. شیوا مهاجر، ستاره محبوب در فیلم های او صبر ندارد و می خواهد با کارگردانان دیگر همکاری کند. همسرش گلی، دیگر عاشقش نیست. دخترش آلما، بزرگ شده و دیگر مستقل است. مادرش جیران، پیر شده و در حال از دست دادن حافظه اش است. مزاحم جذابی به نام آنی، مدام در حال تعقیب اوست و اصرار دارد حسن او را وارد دنیای سینما (بازیگری) کند. از همه بدتر، قاتلی در سطح شهر مشغول کشتن مهم ترین کارگردانان سینمای ایران است و کلمه ی خوک را روی پیشانیشان مینویسد! اما حسن را نادیده گرفته.